در بعضی از ميلها و غرائز كه غريزه جنسی از آنها است اين تمنا غالبا
بصورت يك عطش روحی در میآيد ، يعنی قناعت و پايان پذيری را در آن راه
نيست .
غريزه طبيعی را میتوان اشباع كرد ، اما تمنای كاذب خصوصا اگر شكل عطش
روحی به خود بگيرد ، اشباع پذير نيست .
اشتباه كسانيكه برای جلوگيری از سركوبی غرائز و به منظور رشد استعدادها
، رژيم اخلاق آزاد را باصطلاح پيشنهاد كردند ناشی از اين است كه اين
تفاوت شگرف انسان و حيوان را ناديده گرفتند و به اين جهت توجه نكردند
كه ميل به بی نهايت در سرشت انسان نهفته است ، انسان چه در زمينه پول
و اقتصاديات ، چه در زمينه سياست و حكومت و تسلط بر ديگران و چه در
زمينه امور جنسی اگر زمينه مساعدی برای پيشروی ببيند در هيچ حدی توقف
نمیكند ، خيال كردند كه حاجت جنسی در وجود بشر فی المثل نظير حاجت
طبيعی هر كسی به ادرار و خالی كردن مثانه است ، منع و حبس ادرار از نظر
پزشكی مضرات فراوانی دارد ، اما خالی كردن آن حدود و شرائطی ندارد . اگر
فرضا كسی قدم به قدم در كوچهها و خيابانها محل مناسب و پاكيزه و مجانی
برای ادرار بيابد بيش از
مقدار حاجت به آنها توجهی نخواهد كرد .
نهايت جهالت است كه غريزه جنسی ، يا غريزه قدرت طلبی يا پول پرستی
بشر را از اين قبيل بدانيم و توجه خود را تنها به جنبههای محروميت و
اشباع نشدن غريزه معطوف كنيم و عوارض حيرت آور و پايان ناپذير جهت
مخالف را ناديده بگيريم .
اگر انسان در اين زمينهها مانند حيوانات ظرفيت محدود و پايانپذيری
میداشت احتياجی نبود نه بمقررات سياسی و نه بمقررات اقتصادی و نه
بمقررات جنسی ، از نظر اخلاقی نيز نه نيازی به اخلاق سياسی و اجتماعی بود
، نه به اخلاق اقتصادی و نه به اخلاق جنسی ، همان ظرفيت محدود طبيعی همه
مشكلات را حل میكرد .
اما همچنانكه از مقررات و اخلاق محدود كننده ، در روابط اجتماعی و امور
اقتصادی و از " عفت و تقوی سياسی و اجتماعی " گريزی نيست ، از
مقررات و اخلاق محدود كننده جنسی و از " عفت و تقوی جنسی " نيز گريزی
نمیباشد .
اخلاق جنسی ( 6 ) انضباط جنسی ، غريزه عشق
دموكراسی در اخلاق
رشد شخصيت از نظر غريزه عشق
در دموكراسی اخلاق نيز مانند سياست ، بايد اصول آزادی و دموكراسی
حكمفرما باشد مطلب صحيح و درستی است ، يعنی انسان بايد با غرائز و
تمايلات خود مانند يك حكومت عادل و دموكرات با توده مردم رفتار كند .
ولی عدهای آنجا كه پای مسائل اخلاقی در ميان میآيد ،
يا آنجا كه انسان در مقابل خودش قرار گرفته و بايد درباره رفتار خودش
با خودش قضاوت كند ، عمدا يا سهوا دموكراسی را با خودسری و هرج و مرج و
بی بند و باری اشتباه میكنند ، اسلام درباره اخلاق جنسی همان را میگويد كه
جهان امروز درباره اخلاق سياسی و اخلاق اقتصادی پذيرفته است .
اخلاق سياسی به غريزه قدرت و برتری طلبی مربوط است و اخلاق اقتصادی به
حس افزون طلبی ، همچنانكه اخلاق جنسی مربوط است به غريزه جنسی ، از نظر
لزوم آزادی از يك طرف و لزوم انضباط شديد از طرف ديگر هيچ تفاوتی ميان
اين سه بخش اخلاق نيست ، معلوم نيست چرا طرفداران اخلاق نوين جنسی اين
گشاده دستیها را تنها درباره اخلاق جنسی جايز میشمارند ؟
رشد شخصيت از نظر غريزه جنسی
يكی از مسائل مهم اخلاق جنسی مسئله عشق است . چنانكه میدانيم فلاسفه از
قديم الايام برای عشق فصل مخصوصی باز كرده و به بررسی ماهيت آن
پرداختهاند ، ابن سينا رساله خصوصی در عشق فراهم آورده است ، عرفا عشق
را در همه اشياء ساری ، و عشق انسان به انسان را مظهر آن حقيقت كلی
دانستهاند .
شعراء اهل ادب با آنكه شهوت را امری حيوانی و پست شمردهاند ، عشق را
ستايش كرده و به آن افتخار كردهاند تا آنجا كه مقايسه عقل و عشق و ترجيح
عشق بر عقل بخشی از ادبيات ما را تشكيل میدهد .
عشقی كه مورد ستايش واقع شده و از غير مقوله شهوت دانسته شده است
تنها عشق الهی نيست ، حتی عشق انسان به انسان نيز در بعضی از اقسامش
امری شريف و خارج از مقوله شهوت معرفی شده است .
نقطه مقابل اين عده ، افرادی بوده و هستند كه عشق را چه از لحاظ مبدأ و
چه از لحاظ كيفيت و چه از لحاظ هدف ، جز حدت و شدت غريزه جنسی
نمیدانند و به عشق مقدس ، ايمان و اعتراف ندارند ، از نظر اين عده
استعمال عشق در مورد خداوند نيز خارج از نزاكت و ادب و عبوديت است .
از نظر دسته اول ، عشق تقسيماتی دارد ، يكی از اقسام آن عشق انسان به
انسان است ، اين عشق نيز به نوبه خود بر دو قسم است جسمانی و نفسانی (
و به تعبير ديگر : حيوانی و انسانی ) ولی از نظر دسته دوم عشق تقسيمات و
اقسامی ندارد ، هر چه هست
همان شهوت است و بس .
امروز در ميان بعضی از فلاسفه جديد عقيده سومی پيدا شده است ، از نظر
اين عده ريشه همه عشقها امر جنسی است ، ولی همين امر جنسی در شرائط خاصی
تدريجا تغيير شكل میدهد و خاصيت جنسی و شهوانی خود را از دست میدهد و
جنبه روحی و معنوی به خود میگيرد .
اين عده به دو گونگی عشق قائل هستند . اما به معنی دو گونگی از لحاظ
حالت و كيفيت و هدف و آثار ، نه دو گونگی از لحاظ ريشه و مبدأ . از
نظر اين عده جای تعجب نيست كه يك امر مادی شكل معنوی بخود بگيرد ،
زيرا ميان ماديات و معنويات آنچنان ديوار غير قابل عبوری وجود ندارد و
به قول يكی از اهل نظر " هر امر معنوی ، اصل و پايه طبيعی دارد و هر امر
مادی يك گسترش و بسط معنوی " ( 1 ) .
ما فعلا نمیخواهيم وارد اين بحث عميق روانی و فلسفی بشويم و به نقل و
نقد عقايد و آراء زيادی كه در اين باره قديما و جديدا گفته شده بپردازيم
، در اينجا همين قدر میگوئيم خواه عشق
ريشه غير جنسی داشته باشد و خواه نداشته باشد ، و به فرض اول خواه
بتواند تغيير شكل و ماهيت بدهد و جنبه معنوی و روحانی پيدا كند ، خواه
نكند ، در اين جهت نمیتوانيم ترديد داشته باشيم كه عشق از لحاظ آثار
روانی و اجتماعی ، يعنی از لحاظ تحولاتی كه در روح فرد ايجاد میكند و از
لحاظ تأثيراتی كه در خلق آثار هنری و ذوقی و اجتماعی دارد ، با يك شهوت
ساده حيوانی كه هدفش صرفا ارضاء و اشباع است تفاوت بسيار دارد .
حالت خاص شهوانی تا وقتيكه صورت شهوانی دارد مقرون به خودخواهی است
و در اين حالت انسان به موضوع شهوت به چشم يك ابزار و وسيله نگاه
میكند ، اما همينكه شكل عشق به خود گرفت ، موضوع دلخواه آنچنان اصالت
پيدا میكند كه حتی از جان خواستار عزيزتر و گرانبهاتر میگردد و خواستار
فدائی موضوع دلخواه خود میشود ، يعنی شخص خواستار از " خودی " بيرون
میرود و لااقل خودی او خودی طرف را نيز در بر میگيرد ، از اين رو است كه
عشق به عنوان مربی ، كيميا ، معلم و الهام بخش خوانده شده است .
سعدی میگويد :
هر كه عشق اندر او كمند انداخت |
بمراد ويش به بايد ساخت |
هر كه عاشق نگشت ، مرد نشد |
نقره فائق نگشت تا نگداخت |
يا مثلا حافظ میگويد :
بلبل از فيض گل آموخت سخن ، ورنه نبود اين همه قول و غزل ، تعبيه
در منقارش
ادبيات جهان پر است از اين تعبيرات .
عشق را ، هم غربی ستايش كرده ، هم شرقی ، اما با اين تفاوت كه ستايش
غربی ، از آن نظر است كه وصال شيرين در بر دارد ، و حداكثر از آن نظر كه
به از ميان رفتن خودی فردی كه همواره زندگی را مكدر میكند و به يگانگی در
روح منجر میشود ، و دو شخصيت بسط يافته و يكی شده توأم با يكديگر زيست
میكنند و از حداكثر لطف زندگی بهرهمند میگردند .
اما ستايش شرقی از اين نظر است كه عشق فی حد ذاته
مطلوب و مقدس است : به روح ، شخصيت و شكوه میدهد ، الهام بخش است ،
كيميا اثر است ، مكمل است ، تصفيه كننده است ، نه بدان جهت كه وصالی
شيرين در پی دارد و يا مقدمه همزيستی پر از لطف در روح انسانی است ، از
نظر شرقی اگر عشق انسان به انسان مقدمه است ، مقدمه معشوقی عاليتر از
انسان است و اگر مقدمه يگانگی و اتحاد است ، مقدمه يگانگی و وصول به
حقيقتی عالیتر از افق انسانی است ( 1 ) .
خلاصه اينكه در مسئله عشق نيز مانند بسياری از مسائل ديگر طرز تفكر شرقی
و غربی متفاوت است ، غربی در عين اينكه در آخرين مرحله ، عشق را از يك
شهوت ساده جدا میداند و به آن صفا و رقتی روحانی میدهد ، آنرا از
چهارچوب مسائل زندگی خارج نمیسازد ، و به چشم يكی از مواهب زندگی
اجتماعی به آن مینگرد ، اما شرقی عشق را در مافوق مسائل عادی زندگی جستجو
میكند .
اگر آن فرضيه را بپذيريم كه میگويد عشق از لحاظ ريشه و هم از لحاظ
كيفيت ، هدف و آثار ، جز غريزه جنسی نيست ، عشق
در اخلاق جنسی فصل جداگانهای نخواهد داشت ، آنچه درباره لزوم و عدم لزوم
پرورش غريزه جنسی ، گفته شد در اين باره كافی است . و اما اگر عشق را
از لحاظ ريشه و لااقل از لحاظ كيفيت و آثار روانی اجتماعی ، با غريزه
جنسی مغاير دانستيم ناچاريم فصل جداگانهای برای لزوم و عدم لزوم پرورش
اين استعداد باز كنيم . لزوم اشباع غريزه جنسی كافی نيست كه عشق را مجاز
بشماريم ، همچنانكه اشباع غريزه جنسی برای پرورش اين حالت نيمه معنوی
كافی نيست و محروميت از اين موهبت ممكن است عوارضی داشته باشد كه با
اشباع حيوانی غريزه جنسی چاره پذير نيست .
راسل در زناشوئی و اخلاق میگويد : " كسانيكه هرگز از وحدت صميمانه و
عميق رفاقت پرشور يك عشق طرفينی بوئی نبردهاند ، در حقيقت شيرينی
جنبههای زندگی را نچشيدهاند و بی آنكه خود بدانند محروميت از آن ،
عواطف آنان را بسوی قساوت ، حسادت و زورگوئی سوق میدهد " .
معمولا گفته میشود كه مذهب دشمن عشق است ، باز طبق معمول اين دشمن
اينطور تفسير میشود كه چون مذهب ، عشق را
با شهوت جنسی يكی میداند و شهوت را ذاتا پليد میشمارد ، عشق را نيز
خبيث میشمارد .
ولی چنانكه میدانيم اين اتهام درباره اسلام صادق نيست ، درباره مسيحيت
صادق است ، اسلام شهوت جنسی را پليد و خبيث نمی شمارد تا چه رسد به عشق
كه يگانگی و دوگانگی آن با شهوت جنسی مورد بحث و گفتگو است .
اسلام محبت عميق و صميمی زوجين را به يكديگر محترم شمرده و به آن توصيه
كرده است و تدابيری به كار برده كه اين يگانگی و وحدت هر چه بيشتر و
محكمتر باشد .
نكتهای كه در اينجا هست و از آن غفلت شده اين است : علت اينكه
گروهی از معلمان اخلاق با عشق از نظر اخلاقی به مخالفت برخاستهاند و لا اقل
آنرا اخلاقی نشمردهاند ضديت عقل و عشق است . عشق آنچنان سركش و نيرومند
است كه هر جا راه پيدا میكند به حكومت سلطه عقل خاتمه میدهد ، عقل
نيروئی است كه به قانون فرمان میدهد و عشق باصطلاح تمايل به آنارشی دارد
و پابند هيچ رسم و قانونی نيست ، عشق يك نيروی انقلابی انضباط ناپذير
آزادی طلبی است ، عليهذا سيستمهائی كه اساس خود را بر
پايه عقل گذاشتهاند نمیتوانند عشق را تجويز كنند . عشق از جمله اموری
است كه قابل توصيه و تجويز نيست ، آنچه در مورد عشق قابل توصيه است
اين است كه اگر به حسب تصادف و به علل غير اختياری پيش آيد ، شخص
بايد چگونه عمل كند تا حداكثر استفاده را ببرد و از آثار مخرب آن مصون
بماند .
مطلب عمدهای كه در اينجا هست رابطه عشق و عفت است . آيا عشق به
مفهوم عالی و مفيد خود در محيط های به اصطلاح آزاد ، بهتر رشد میيابد و يا
عشق عالی توأم با عفت اجتماعی است ، محيط هائی كه در آنجا زن به حال
ابتذال در آمده است ، كشنده عشق عالی است ؟
اين مطلبی است كه در قسمت آينده كه آخرين قسمت اين بحث است مطرح
خواهد شد .
اخلاق جنسی ( 7 ) عشق و عفت
ويل دورانت میگويد : در سر تا سر زندگی انسان ، به اتفاق همه " عشق
" از هر چيز جالبتر است ، و تعجب اينجا است كه فقط عده كمی درباره
ريشه و گسترش آن بحث كردهاند در هر زبانی دريائی از كتب و مقالات ،
تقريبا از قلم هر نويسندهای درباره عشق پيدا شده است و چه حماسهها و
رامها و چه اشعار شورانگيزی كه درباره آن به وجود آمده است ، با اين همه
چه ناچيز است تحقيقات علمی محض درباره اين امر عجيب ، و اصل طبيعی آن
، و علل تكامل و گسترش شگفت انگيز آن ، از آميزش ساده " پروتوزوئا "
تا
فداكاری " دانته " و خلسات " پترارك " و وفاداری " هلوئيز ، به
ابلارد " ( 1 ) .
ما در صفحات قبل گفتيم آنچه مجموعا از گفتههای علمای قديم و جديد
درباره ريشه و هدف عشق و يگانگی يا دو گانگی آن با ميل جنسی استنباط
میشود سه نظريه است ، و گفتيم عشق هم در غرب و هم در شرق از شهوت
تفكيك شده و امر قابل ستايش و تقديسی شناخته شده است ، ولی اين ستايش
و تقديس آنطور كه ما استنباط كردهايم از دو جنبه مختلف بوده است كه
قبلا توضيح داده شد .
مطلب عمده در اينجا رابطه عشق و عفت است ، بايد ببينيم اين استعداد
عالی و طبيعی در چه زمينه و شرائطی بهتر شكوفان میگردد ؟ آيا آنجا كه يك
سلسله مقررات اخلاقی به نام عفت و تقوی بر روح مرد و زن حكومت میكند و
زن به عنوان چيزی گرانبها دور از دسترس مرد است اين استعداد بهتر به
فعليت میرسد يا آنجا كه احساس منعی به نام عفت و تقوی در روح آنها
حكومت نمی كند و اساسا چنين مقرراتی وجود ندارد و زن در نهايت ابتذال
در اختيار
مرد است ؟ اتفاقا مسئلهای كه غير قابل انكار است اين است كه محيط های
باصطلاح آزاد مانع پيدايش عشقهای سوزان و عميق است ، در اين گونه محيط
ها كه زن به حال ابتذال درآمده است ، فقط زمينه برای پيدايش هوسهای آنی
و موقتی و هر جائی و هرزه شدن قلبها فراهم است .
اين چنين محيطها ، محيط شهوت و هوس است نه محيط عشق به مفهومی كه
فيلسوفان و جامعه شناسان آنرا محترم میشناسند ، يعنی آن چيزی كه با
فداكاری و از خود گذشتگی و سوز و گداز توأم است ، هشيار كننده است ،
قوای نفسانی را در يك نقطه متمركز میكند ، قوه خيال را پر و بال میدهد و
معشوق را آنچنانكه میخواهد در ذهن خود رسم میكند نه آنچنانكه هست ، خلاق
و آفريننده نبوغها و هنرها و ابتكارها و افكار عالی است !
بهتر است اينجا مطلب را از زبان خود دانشمندانی كه طرفدار اصول نوينی
در اخلاق جنسی میباشند بشنويم . ويل دورانت میگويد : " يونانيان شعر
عاشقانه را گر چه در مورد غير طبيعی آن ( عشق مرد بمرد ) میشناختند ،
داستانهای هزار و يك شب نشان
می دهد كه سرودهای عاشقانه از قرون وسطی جلوتر بوده ، ولی ترغيب عفت و
پاكدامنی از طرف كليسا كه او را به علت دور از دسترس بودن جذابيت
بخشيد مايه نضج غزل عاشقانه گرديد ، حتی لارشكوفو نويسنده نيش زن میگويد
: " چنين عشقی برای روح مانند جان برای بدن است " . . . اين استحاله
ميل جسمانی را به عشق معنوی چگونه توجيه كنيم ؟ چه موجب میشود كه اين
گرسنگی حيوانی چنان صفا و لطف بپذيرد كه اضطراب جسمانی به رقت روحی
تبديل شود . . . آيا رشد تمدن است كه به علت تأخير انداختن ازدواج
موجب میشود تا اميال جسمانی برآورده نشود و بدرون نگری و تخيل سوق داده
شود و محبوب را در لباس رنگارنگی از تخيلات اميال نابرآورده جلوهگر
سازد ؟ آنچه بجوئيم و نيابيم عزيز و گرانبها میگردد ، زيبائی به قدرت
ميل بستگی دارد و ميل با اقناع و ارضاء ضعيف و با منع و جلوگيری قوی
میگردد " ( 1 ) هم او میگويد : " به عقيده ويليام جيمس ، حيا امر
غريزی نيست ، اكتسابی است ، زنان دريافتند كه دست و دل بازی مايه طعن
و تحقير است و اين امر را به دختران خود ياد دادند . . . زنان بی شرم جز
در موارد زودگذر ما
برای مردان جذاب نيستند . خودداری از انبساط ، و امساك در بذل و بخشش
بهترين سلاح برای شكار مردان است ، اگر اعضای نهانی انسان را در معرض
عام تشريح میكردند توجه ما به آن جلب میشد ولی رغبت و قصد به ندرت
تحريك میگرديد .
مرد جوان به دنبال چشمان پر از حيا است و بدون آنكه بداند حس میكند
كه اين خودداری ظريفانه از يك لطف و رقت عالی خبر میدهد ، حيا و در
نتيجه عزيز بودن زن و معشوق واقع شدن او برای مرد پاداشهای خود را پس
انداز میكند و در نتيجه نيرو و شجاعت مرد را بالا میبرد و او را به
اقدامات مهم وا ميدارد و قوائی را كه در زير سطح آرام حيات ما ذخيره
شده است بيرون میريزد " ( 1 ) .
هم او میگويد : " امروز لباسهای سنگين فشارآور كه مانند موانعی بودند
از ميان رفتهاند ، و دختر امروز خود را با جسارت تمام از دست لباسهای
محترمانهای كه مانع حمل بود رهانيده است ، دامنهای كوتاه بر همه جهانيان
به جز خياطان نعمتی است و تنها عيبشان اين است كه قدرت تخيل مردان را
ضعيفتر میكند و شايد
اگر مردان قوه تخيل نداشته باشند زنان نيز زيبا نباشند ! " ( 1 ) .
برتراند راسل در كتاب زناشوئی و اخلاق در فصلی كه به عنوان " عشق
رمانتيك " باز كرده است میگويد : " اصل عشق رمانتيك اين است كه
معشوق خود را بسيار گرانبها و به دست آوردنش را بسيار دشوار بدانيم . .
. . بهای زيادی كه برای زن قائل میشدند نتيجه روانشناسی اشكال تصرف وی
بود " ( 2 ) . و نيز میگويد : " از لحاظ هنر مايه تأسف است كه به
آسانی بتوان به زنان دست يافت و خيلی بهتر است كه وصال زنان دشوار
باشد بدون آنكه غير ممكن گردد ! . . . در جائی كه اخلاقيات كاملا آزاد
باشد انسانی كه بالقوه ممكن است عشق شاعرانه داشته باشد عملا بر اثر
موفقيتهای متوالی به واسطه جاذبه شخصی خود ، ندرتا نيازی به توسل به
عالیترين تخيلات خود خواهد داشت " ( 3 ) .
و نيز میگويد : " كسانی هم كه افكار كهنه را پشت سر گذاشتهاند در
معرض خطر ديگری در مورد عشق به مفهوم عميقی
كه ما برای آن قائليم قرار گرفتهاند ، اگر مردی هيچ گونه رادع اخلاقی در
برابر خود نبيند ، يكباره تسليم تمايلات جنسی شده و عشق را از كليه
احساسات جدی و عواطف عميق جدا ساخته و حتی آنرا با كينه همراه میسازد
" ( 1 ) .
عجبا ! آقای راسل در اينجا دم از اخلاقيات میزند ، مقصود او از
اخلاقيات چيست ؟ او كه عفت و تقوی را محكوم میكند ، حتی ازدواج را مانع
عشق بلكه مانع هيچ گونه تمتع از غير همسر شرعی و قانونی نمی داند و معتقد
است كه زن فقط بايد كاری بكند كه از غير همسر قانونی باردار نشود ، او
كه زنا را جز در صورت عنف و يا در صورتی كه صدمه جسمی برطرف وارد شود
مجاز میشمارد ! او كه اخلاق را جز تطبيق كردن و هماهنگ ساختن منافع خود
با اجتماع نمی داند ، او كه چنين فكر میكند چه تصور صحيحی از اخلاقی كه
مانع ورادع تمايلات جنسی و پرورش دهنده احساسات لطيف عشقی باشد دارد ؟
!
به هر حال آنچه مسلم است اين است كه محيطهای اشتراكی جنسی يا شبه
اشتراكی كه آقای راسل و امثال او پيشنهاد و آرزو
نظرات شما عزیزان: